امروز ناهار پدرجون و مادرجون هم اومدن خونه جیگرم. جیگرطلا همراه پدرجون نماز خوند و به محض اینکه سر مادرجون رو دور دید کیف مادرجونو برداشتو اومد تو اتاق تا تخلیه اش کنه و چشمش به شکلاتها افتاد. مادرجون هم سر رسید و گفت فقط یه دونه بردار. ریحانه هم یه دستشو کرد تو نایلون و یکی برداشت. دوباره اون یکی دستشو برد جلو گفت این دستم نگرفت. مادرجون گفت قربونت برم فقط با یه دست باید شکلات بگیری. ریحانه گفت نه یه توشولو بگیرم وقتی دید مادرجون بهش نمیده گفت پدرجون بدم. مادرجون گفت باشه یه دونه برا پدرجون بگیر ریحانه هم مشت زد و چندتا گرفت. بعد از ناهار پدرجون و مادرجون رفتن خونه. بعد از ظهر دوباره مامانی ضعف داشت و کم کم حالش مثل د...